جناب فورس ماژور

ساخت وبلاگ

بنام خدا

: فورس ماژور

بعله; فورس ماژور.

خواهان پرونده در گوشه ای ساکت و پشت سر وکیل خود نشسته بود و متعجبانه و جانانه و با اشتیاق به حرفهای وکیل خود که از عموی خودش که اتفاقاً داماد وی نیز بود دفاع می کرد .خواهان مردی با سر و حال و قد متوسط و تقریباً تنومند بود.

عمو جان که سراپا گوش بود ناگهان فریاد زد;( فورس ماژور)

برادرزاده اش دفاعیات خود را ادامه داد.
قاضی چیزی نگفت .
موکل نیز که خوانده ی پرونده بود با تعجب به فورس ماژور نگاه کرد .
البته ما نمی دانستیم که وکیل داماد موکل شده است .
در جریان دادرسی که به قاضی گفت :(ایشان هم موکل من و هم پدر زن من و هم عموی من هستند)فورا موکل که با خواهان دوستی پنجاه ساله داشت,با خوشحالی و با لبخند گفت (پس با مریم ازدواج کردی . مبارک باشه)

موضوع از این قرار بود که دو طرف دعوی , مزرعه پرورش ماهی داشتند و چون استخر آقای فورس ماژور در نقده خالی از آب شده بود ناچارا بچه ماهی های خود را به استخر پرورش ماهی موکل در پیرانشهر برده بود.

بعد از جلسه, موکل پرسید که خواهان چه گفت.
توضیح دادم که قبل از جلسه عمو و برادرزاده به شور نشسته‌اند که در دادگاه چه بگویند و وکیل به موکلش گفته که اگر قاضی پرسید که چرا ماهی ها را از نقده به پیرانشهر برده‌ای بگو که دچار کم آبی شده بودم و به علت فورس ماژور ناگزیر از انتقال ماهی ها به استخر مزرعه پرورش ماهی خوانده شده ام.


آقای فورس ماژور که در جلسه ساکت و آرام نشسته بود ناگهان که فریاد زد:( فورس ماژور),حکایت از (انفجار خاموشی )بود.
قاضی از ایشان سوالی نپرسیده بود و شاگرد که درس خود را خوب یاد گرفته بود مشتاقانه در حالت خود شیفتگی آماده پاسخگویی به سوال نپرسیده ی قاضی شد و چون قاضی سوال نپرسیده بود شاگرد ناگهان داوطلبانه فریاد کشید که (ما هم هستیم )( فورس ماژور)


جناب ( فورس ماژور) بچه ماهی های خود را به مزرعه موکل برده بود و متقابلاً ماهی های بازاری موکل را به همان قیمت به بازار برده فروخته و پول هایش به جیب زده بود.

آقای فورس ماژور نامردی نکرده بود ; متعاقباً با شکایت (خیانت در امانت)بچه ماهی های خود را طلب می کرد.
در این مدت هم که شکایت شروع شده بود, عده از دوستان مشترک دور موکل جمع شده بودند و می‌گفتند مبلغی به آقای فورس ماژور بده تا رضایت بدهد او نیز می گفت که بچه ماهی آورده و ماهی بازاری از من برده و فروخته و با این حساب تهاتر شده است.
موکل از اطرافیان ناراحت بود که جهیزیه ای نیز می گفتند به آقای فورس ماژور باید بدهد. (جهیزیه )هم تعبیر خودش بود.

عده‌ای از دوستان مشترک گفته بودند برای صلح دو میلیون تومان بده و آن را صدقه حساب کن .
این پیشنهاد نیز به آقای فورس ماژور بر خورده بود.
ولی در کمال ناباوری و دور از انتظار در غیاب قاضی قبلی که به نقده منتقل شده بود یک قاضی بدخلق از ارومیه به عنوان مامور به خدمت به پیرانشهر آمد بود .قاضی بداخلاق دفاعیات ما را نشنید و ۴ ماه زندان برای موکل برید.

موکل ناراحت بود و در ابتدا می گفت که به زندان خواهد رفت تا خود را بشناسد. اطرافیان خود را نیز بشناسد. شاید عاقل شود و به هرکسی اعتماد نکند.
چگونه ممکن است که دوست جانی و رفیق چهل پنجاه ساله روزی رو در روی وی بایستد و رفیق خود را به زندان بیاندازد.

موکل بلوف میزد‌ . کی از زندان خوشش می آید؟
قبل از قاضی بد اخلاق یک بار در دادگاه حاضر شدیم و به صورت غیررسمی موکل با قاضی قبلی بنام آقای غلامی صحبت کرد و از ناراحتی وسط حرف هایش آب خواست تا گلویی تر کند. گاهی نفسش بند می آمد. با این حساب, کی حوصله زندان داشت؟مگر با زندان رفتن عقل آدم سر جایش می آید؟

بعد از حکم قاضی بد اخلاق, به حکم اعتراض کردیم و موکل به تجدیدنظر رفت تا دفاعیات خود را حضورا به قاضی مربوطه بگوید.
قاضی تجدید نظر بهش گفته بود که برائت نخواهند داد ولی زندان را تبدیل به جریمه خواهد کرد و بر مبنای آن , جناب فورس ماژور به قوت بازوی برادرزاده, داماد و وکیل محترمش خواستار خسارت ناشی از ارتکاب جرم شدند و به جای سه میلیون تومان پول زمان تحویل بچه ماهی ها, پول ماهی های خود را به نرخ روز خواستند.

موکل ساکن نقده بود . بنابراین, دعوی مطالبه خسارت ناشی از ارتکاب جرم در دادگاه نقده مطرح شد و قاضی قبلی که به نقده منتقل شده بود خواهان و خوانده را که مدام مشاهده می کرد و اسمشان را گذاشته بود: (تام و جری)

در این گیر و دار , موکل شبی اس ام اس فرستاد که سر طلب کوچکی که از جناب فورس ماژور داشته است او را به زندان انداخته. عین همین عبارت(جناب فورس ماژور)در پیامک بود.

فردا در دادگاه دیدم دختر و پسرش موجبات آزادی اش را فراهم آورده اند و از حالت فورس ماژور خارج شده است .کلا قانون زندان چنین است که اگر زندانی در بیرونی کسی را داشته باشد از زندان آزاد خواهد شد و الا سالها شاید اون تو بماند.
با نوشتن این خاطره داستان (دو بط و باخه) از کلیله و دمنه به یادم آمد که به علت خشکسالی و خشک شدن برکه بط ها یعنی اردکها خواستند مهاجرت کنند که باخه یعنی لاک پشت گفت که مرا هم با خود ببرید و الا هلاک خواهم شد.

گفتند می بریم ولی مبادا به حرف مردم گوش کنی .
تکه چوبی پیدا کردند اردکها از دوطرف چوب با منقار و لاک پشت از وسط چوب با دهان گرفت و با هم پریدند .
مردم از زمین داد زدند که لاک پشت به پرواز درآمده.
لاک پشت دهن باز کرد که بگوید:(تا کور شوید) ناگهان دچار فورس ماژور شد و هنگام افتادن به زمین متلاشی شد.

حالا این داستان چه ربطی به داستان فورس ماژور دارد خودتان بررسی کنید تا بقیه داستان را بگویم که موکل پول مورد ادعای فورس ماژور را داد و نجات پیدا کرد.

بعدا موکل ما با وکیل فورس ماژور رفیق شد و بقیه کارهایش را از طریق وی پیگیر شد و ما را کنار گذاشت.

آقا معلم همزمان با همسر خود درگیر بود.
خانم مهریه خود را به اجرا گذاشته بود و موکل دو شاهد برای شام به منزل دعوت کرده بود. شاهدان شام خورده بودند و بعد از صبحانه موکل را اسکورت کرده بودند و به دادگاه رفته بودند تا شهادت بدهند که ایشان هیچ چیزی ندارد و مهریه تقسیط شود‌ . قرار بود شهود شهادت بدهند که موکل معلمی است بازنشسته و آه ندارد تا با ناله سودا کند و از این حرفها که همه شهود اعسار با تقلید از همدیگر در دادگاه اعلام می کنند.
ولی شهود نامردی نکرده بودند و با یقین قاطع شهادت داده بودند که آقا معلم قصه ما دارای استخر مزرعه پرورش ماهی بوده و آن را به مبلغ یک میلیارد و دویست میلیون تومان در پیرانشهر فروخته و از طرف دیگر معلم بوده و حقوق بازنشستگی دریافت می کند و دارای یک دستگاه سمند و منزل شخصی است و مستاجر نیست.
آقا معلم شاگردان خود را خوب پرورش نداده بود.
بعد از شهادت با تعجب به ایشان نگاه کرده بود و شهود بدون رودربایستی گفته بودند که (ما نمی توانیم دروغ بگوییم. دوستی به جای خود و شهادت به جای خود.)

بعد آقا معلم با پول و پله ای که به دست آورده بود, به ارومیه مهاجرت کرد تا در آنجا زندگی کند.
ماشین قراضه ی خود را فروخت و یک دستگاه سمند خوشگل و سفید مثل یک قوی زیبا و چشم نواز خرید که ناگهان خبردار شدیم که زن گرفته و مجدداً دچار (فورس ماژور) شده است.

مبارک بادی گفتیم.
دعوای خانوادگی نیز با مهاجرت آقای معلم به ارومیه, به دادگاه خانواده ارومیه کشیده شد و اتفاقا همان قاضی سابق در پیرانشهر از نقده به ارومیه منتقل شده بود و مجدداً آقا معلم را زیارت کرد و خاطره(تام و جری) تجدید شد.
آقامعلم بازنشسته مجدداً روبروی قاضی ایستاده و لبخند ملیح به لب داشت و ماجرای( تام و جری) کجا و (دو بط و باخه) کجا.
به نظر شما آیا ارتباطی بین آنها و فورس ماژور وجود دارد یا نه.
تا یادم نرفته باید بگویم که علت بد اخلاقی قاضی قبلی که گفتم این بود که آقا همزمان که قاضی بود تمکن مالی خوبی داشت و مالک جایگاه پمپ بنزینی در ارومیه بود. بعله; دارندگی و برازندگی و بداخلاقی .عجیب است والا.

به هرحال دیگر از آقا معلم بی خبر بودیم تا اینکه شنیدیم در شورای حل اختلاف نقده در پرونده ای حاکم شده و برای ارومیه نیابت گرفته که محکوم علیه را جلب کند.
در آن زمان خبری از نامه های مکانیزه نبود و به صورت دستی نامه نگاری می شد.
آقا معلم به نیابت دست برده بود و اسم دو نفر دیگر را نیز در کنار اسم محکوم علیه اضافه کرده بود و مامورین جلب دو نفر بیگناه را همراه با یک نفر محکوم علیه دستگیر کرده بودند.
به نظر شما آنجا هم ایشان آیا دچار فورس ماژور شده بود؟
بعد از این ماجرا دادستان نقده دست بردار نبود و به جرم جعل ایشان را تحت تعقیب قرار داده بود و (جاعل)خود را نشان نمی داد و مخفی شده بود.
معلم در سال سوم راهنمایی معلم علوم ما شده بود .
با دستهای پت و پهن خود هر از گاهی سیلی های محکمی به پس گردن دانش‌آموزان می زد . خداروشکر ازان سیلی ها نصیب من نشد و الا عقده ی بزرگی در دلم ایجاد می شد و صددرصد امکان داشت ترک تحصیل کنم.
ولی انصافا آقا معلم خوش حساب بود علاوه بر اینکه به من حق الوکاله داده بود هر ازگاهی ماهی نیز از استخر پرورش ماهی خود برای من می آورد.
ولی شانس نداشت. در آن ایام پرورش ماهی یکبار به استخر وی سم ریخته بودند و کل بچه ماهی ها تلف شده بودند. آدم اگر به قیامت اعتقاد نداشته باشد دست به هر کاری می زند.این هم از شدت حقد و حسادت بوده قطعا.
حتی یکبار یکی از اهالی روستای زیوه راه آب استخر را بسته بود که به علت( ممانعت از حق) دادخواست مطالبه خسارت مطرح کرده بود .من هم به عنوان وکیل در پایان دفاعیات خود نوشتم که( عذاب ماهیان بیرون از آب است) آقا ناراحت شد و گفت که آن مصرع را نوشتی یعنی جدی نیستی .
آنجا هم دچار فورس ماژور شدیم.

تیمور زمانی

١٤٠١/١١/١٨

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 3:15