اعتصاب دانشگاه شیراز

ساخت وبلاگ
اعتصاب اعتصاب 

 

 

___________________________________

 

غزنوی رو اخراج کردند.

 

این خبر مثل بمب ترکید. 

روز یکشنبه ای که ما با دکتر غزنوی کلاس حقوق تجارت ۲ داشتیم غزنوی اومد کلاس گفت منو اخراج کردند و خداحافظ!

دکتر پاشد و رفت.

 ما یعنی بچه های کلاس ناراحت شدیم. زدیم رفتیم حیاط. کلاسهامون دانشکده ی مهندسی تشکیل می شد. خبر سینه به سینه نقل شد. مثل آتیشی که به تدریج سرایت می کند و همه جا رو به آتیش می کشد. 

فردای همون روز کلاس آیین دادرسی مدنی با مرحوم بهشتی داشتیم. جرقه اول رو بهرام زد. قبل از اومدن بچه ها من و بهرام رفته بودیم کلاس. بهرام گل کاشت. گچی برداشت و رو تخته سیاه نوشت که دکتر غزنوی رو اخراج کرده ن. بیایین دست به دست هم بدیم و برش گردونیم و نزاریم اخراج شه. بعدا که این نسیم ملایم به طوفان تبدیل شد ، بهرام می گفت سخت پشیمونم. گفتم :بی خیال همه چی بهرام جان!

 

ولی گفتند مریم خانم آتیش رو شعله ور کرده. به اسم اون تموم شد. بچه ها یواش یواش جمع شدند وسط حیاط دانشکده مهندسی خیابون ملاصدرا. 

استادها هم که کلاس تشریف می آوردند کلاسی تشکیل نمی شد. دور و بر هر استادی گاهی چن تا دانشجو جمع می شدند و سوال می پرسیدند که تکلیف چی می شه. چطور می شه برش گردوند. اونا هم شروع می کردند به توضیح که هیأت بدوی رسیدگی به تخلفات کارکنان دولت حکم داده. حکم قابل اعتراضه. بعدش می شه اعتراض کرد به دیوان عدالت اداری و از این مزخرفات. 

طوری سوال و جوابها مطرح می شد که انگار اینا از مسایل حقوقی سردر نمی آرن و اونا نقطه به نقطه توضیح می دن. 

 

ی بار دیدم بچه ها دور جناب فروغی و سوال پیچش کردن. یکی از بچه های کلاس خودمونو دیدم کلاسورشو زده زیر بغلش و دست راستشو مشت کرده و به کمر تکیه زده و گرم سخنان فروغی، استاد فقه و اصول شده. چشم راستشو بسته بود و دهنشو هم نیمه باز گذاشته بود که کلا پیامو دریافت کنه. سعید که خودشو جزء صاحبان دانشکده می دونست یواشکی به بچه ها می گفت که بشینید. می خواست سخنرانی کنه ولی کسی برای حرفهای اون بابا تره هم خورد نمی کرد. دید نه بابا اینطوریا هم نیس. کسی بهش توجهی نمی کنه . همون روز رفت به دیدن سنگ قنبر. بین بچه ها زمزمه افتاد که آقا دانشکده ما اینجا نیست که. باید بریم باغ ارم. 

دانشجو جماعت مثل لشکر شکست خورده حرکت کرد به سوی باغ ارم. 

از همون حیاط دانشکده مهندسی دور افتاده بود دست سعید اشرف زاده. سعید همیشه با خودش یک کیف سامسونت قهوه ای رنگ حمل می کرد. سعید جهرمی بود. یواش یواش لقب رهبر کودتا گرفت اردیبهشت ماه بود که کودتا شکل گرفت. بله. لشکر کشیدیم رفتیم باغ ارم. هرکسی صدای رسایی داشت شروع می کرد به سخنرانی. دهخدا ی چیزی می گفت. از خانمها کسایی بودند سخت مخالف غلامرضا . طعنه می زدند. مرضیه خانم می گفت باید نماینده تعیین بشه . من و کاظم آبادی هم انگار تو سینما نشسته بودیم و لذت می بردیم از این شور و شوق و هیجان.. ماشاءالله!

 

یواش یواش غریبه هایی بین دانشجو ها نفوذ کرده بودند. کلاسور به دست و دانشجونما. انگار تعداد گوسفندها خیلی بود که بین خودشون گرگ رو تشخیص ندن.

 مهران مو وزوزی رو دیدم که به زبان مازرونی به ناصر و رضا می گفت مبادا اینجا یک کلمه هم صحبت کنید . 

 

بعضیا هم در قالب خانواده می اومدند و از ساختمان باغ ارم و اطراف حوض و سرو ناز عکس می گرفتند. 

کافی بود ی کم دوربین رو کج بگیرن. براحتی می شد از همه عکس گرفت یادگاری. چه مستندی بهتر از این!؟

 

 یواش یواش خبر به رییس دانشگاه رسید. 

دکتر زمانی اومد و به دانشجوها گفت :

برای شما متأسفم که دانشجوی حقوق هستید و اهل قانون و کار غیر قانونی می کنید. هرچقدر دوس دارید صلوات بفرستید ولی هیأت بدوی رسیدگی به تخلفات کارکنان دولت تصمیم گرفته و الی آخر . 

 

در ادامه صحبتهاش گفت که من الان از یک جلسه مهمی زدم اومدم اینجا. جلسه ارتقاء یکی از اعضاء هیأت مدیره بوده. کتابی نوشت بوده و ما به اون رسیدگی می کردیم. 

دکتر زمانی یک طرف ایستاده بود و دانشجو جماعت یک طرف. تمام خوبان یک طرف تو یک طرف.

  هرکسی چیزی می گفت. 

 رییس دانشگاه می گفت: اینطوری نمی شه.باید نماینده انتخاب و معرفی کنید و ما با نماینده شما صحبت کنیم. 

 

در این حین دکتر غزنوی از در باغ ارم وارد شد . بچه ها به سمت دکتر رفتند. 

گفتند می گن نماینده انتخاب کنید. گفت: نه. اگه نماینده انتخاب کنید اخراجتون می کنن. 

کسی هم نماینده نشد. 

جمعیت به همراه دکتر غزنوی حرکت کرد به سمت ساختمان باغ ارم. 

انگار سناریویی از پیش تعیین شده بود و همه ی بازیگرها آموزش دیده و تمرین کرده هرکسی نقش خودشو با شور و شوق و احساس تمام اجرا می کرد و نکته ای از دیالوگها حذف نمی شد. 

نه احتیاجی به کات بود و نه تکرار صحنه. 

جمعیت که نزدیک شد به ساختمان و رسید به نزدیک رییس وقت دانشکده و رییس دانشگاه، رییس دانشگاه گفت که موضوع به هیأت بدوی رس

 

 

 

 

 

یدگی به تخلفات مربوط می شه و باید از اون طریق حل بشه. اعضاء هیأت هم محرمانه س. 

در این حین دکتر غزنوی گفت اعضاء ش نه جلساتش. 

همه خندیدند. 

دکتر غزنوی گفت من چه به این دانشکده برگردم و چه برنگردم هیأت بدوی رو تحت پیگرد قانونی قرار می دم.

 

اشکش دم مشکش بود.

 دکتر انجوی رفته بود پشت بام. بالای شیروانی و ازاون بالا نگاه می کرد.

 دکتر جعفری هم با اون عینک ذره بینی ش ، با صدای ملامی می گفت ما دوس داریم با ملایمت حل بشه نه با خشونت.

 

اون روز بخیر گذشت. 

از یکشنبه تا آخر هفته این ماجرا ادامه داشت. 

ما با اشرف زاده در خوابگاه قدس همسایه بودیم اتاق ما ۹۰۳ بود اوناهم ۹۰۴ بودند. با میرمعینی هم اتاق بود. 

ی روز دیدم میرمعینی اخماش تو همه. میرمعینی معلم بود و در یکی از مدارس شیراز تدریس می کرد. ایام عید که رفته بود تویسرکان ، گواهی پزشکی جور کرده بود که مریضه. تا بعد از سیزده به در تا اول اردیبهشت نیاد شیراز. از من هم سالم تر بود. 

اوایل اردیبشت هم که اعتصاب شده بود ،کلاسهای دانشکده هم تعطیل شده بود.

 می گفت اگه می دونستم اعتصاب می شه ، این یک هفته رو هم می زدم زمین. 

من دیگه نتونستم جلوی خنده مو بگیرم. قاه قاه خندیدم.

 

روز آخر اعتصاب بچه ها جمع شدند حیاط پشتی باغ ارم. باز اونجا سخنرانی ها شروع شد. 

 

یکی از بچه های ۶۹ که فرانسه هم بلد بود جزء سخنرانان بود. وقتی استادهای فرانسوی می اومدند دانشکده ،در مراسم ترجمه قرآن رو به فرانسه می خوند و به فرانسه خوش آمد گویی می کرد. 

تکیه کلام این دانشجو (پوزش ) بود. خودشم دوبار می گفت :(پوزش پوزش )

همون بهار و ایام نوروز هفتاد و سه در برنامه های نوروزی برنامه طنزی پخش می شد از تلویزیون که تکیه کلام خنده دار هنرپیشه ای (پوزش ) بود. 

وقتی دانشجو داد می زد (پوزش پوزش ) که بقیه رو آروم کنه و فقط خودش صحبت کنه ، من و کاظم آبادی یاد برنامه طنز عید ۷۳ می افتادیم و کلی می خندیدم. 

کفر براتعلی در می اومد؛

با لهجه خراسانی ش می گفت: آقای زمانی! برای چی می خندید!؟

 

در اون میان آقا مسعود هم از بچه های کلاس ما پاشد و سخنرانی کرد و در انتخاب نماینده ها شد جزء نماینده ها. 

 

نتیجه گفتند این شد :

دکتر غزنوی به دانشکده برگرده و درجه ش از استادیاری به استادی ارتقا پیدا کنه.

یک نتیجه ی دیگه هم داشت :

 

دکتر غزنوی اون ترم به همه نمره خوب داد. 

 

کشاورزها به قول دهخدا در نگارش لغت نامه گندم می کارن که گندم درو کنن. در کنار گندم ، کاه هم گیرشون می آد. حالا من نمی دونم نتیجه ی آخر رو گندم حساب کنم یا کاه!؟ 

 این یکی رو شما قضاوت کنید.من خسته شدم. خسته! می فهمی!؟؟؟

 

 

 

 

 

یادش بخیر!

 

 

 

___________________________________

 

 

 

تیمور زمانی

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 222 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10