مثنوی جیرفت

ساخت وبلاگ

.جیرفت

جیرفت 

غبار از جمال تو مهتاب گفت 
ز جیرفت سیلی چو برخاست، رفت 

خیال تو تا خلوت ماه رفت 
دل عاشقم تا علم شاه رفت 

شمال و جنوب و در این روزگار 
رسیده به جیرفت، باد لوار 

حکایت کنند از جلیل و خلیل  
همه عاشق زنده رود هلیل

هلیل گرفتار این سرگذشت 
چه سرزنده از بافت و رابر گذشت

چه شد مثنوی قصد جیرفت کرد 
ندانم چه می شد، چه می گفت کرد

جبالش چه بارز ، جدا از کویر  
نگین درخشنده ی گرمسیر 

به سربیژن آنقدر باریده برف 
تو گویی که خرداد هم دیده برف

به جنگل رسیدیم و دیدم انار 
به شیطان قرین و ز شیطان، کنار

به عشق کشاورز، سد ساختند 
 به تدبیر سیلاب پرداختند 
 
رها کرده در دشتها آبها 
از او باز سیراب ،تالابها

به تاریخ گفتند کای دوستان 
ز جالق برو تا به هندوستان 

بخوان سرگذشتی ز صفاریان 
ز طغرل بگو شاعر خوش بیان 

امیر مبارز حصاری بکش 
در اطراف این شهر کاری بکش 
 
چه خونین شده زیر سمّ مغول 
دل مست جیرفت چون دسته گل 

سر هیچ و پوچ است و قوم بلوچ 
گرفتند جیرفت با هیچ و پوچ 

نهفته عتیقه به زیر زمین 
به بیل و کلنگ است و با ذرّه بین

اهالی همه بس عتیقه شناس 
برِ تپه توجا همه با سپاس   

شنیدم ز جیرفت می گفته است
که  بازار حراجی آشفته است 

  برو این غم دل به هوشا بگو 
به تدبیر با عقل کوشا بگو 

دعا می کنم کاش من با شگفت 
خدایا یکی باز پس می گرفت

از این (هند کوچک)از آن (کوه باد)
چه گویم ؟ ندیدم که گویم زیاد

به دلفارد آید ، به درب بهشت  
(زمانی)که این مثنوی می نوشت


تیمور زمانی ۱۳۹۸/۲/۳۱

 

 

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 252 تاريخ : شنبه 11 خرداد 1398 ساعت: 15:20