نامه ای به رییس جمهور محترم!

ساخت وبلاگ
نامه ای به رییس جمهور 

 

 

__________________________________

 

 

خاتمی قرار بود بیاد پیرانشهر.

کاسبی خراب بود. به همسایه گفتم :( کاک کمال!

ی کاغذی بنویس بزن به شیشه که ضمن تبریک و خیر مقدم تشریف فرمایی ریاست محترم جمهوری ، در این دفتر نامه ها و درخواستهای مردمی به ریاست جمهوری تنظیم می شود. )

 

همسایه مون کاک کمال، عریضه نویس بود. از این پیشنهاد فوری استقبال کرد.

 چسباندن کاغذ همانا و شلوغ شدن عریضه نویسی ها همانا.

 

در این شهر کوچک ، زمانی که خاتمی اومد ، غیر از من ، چهارتا عریضه نویس بیشتر در جلوی دادگاه مستقر نشده بود و از اون چهار نفر فقط دونفر تایپ دستی داشتند. 

مغازه ها شلوغ شدند. 

اکثر مردم نامه ی گدایی می نوشتند و پول می خواستند. عریضه نویس ها از شلوغی کار و آشنا بودن مراجعین ، فرصت نمی کردند برن نهار.

 

من اجازه ندادم دفتر ما شلوغ بشه ولی با این حال خیلی خسته شدیم. چون اکثر مردم از رییس جمهور پول می خواستند. 

اون وقت ها طاهر ، منشی ما بود. طاهر دانش آموز بود و پاره وقت به ما کمک می کرد. 

طاهر ،برای من ، دوست و برادر بود تا منشی.

منشی هایی که انتخاب می کردم می بایست یا دانش آموز می بودند یا دانشجو. 

ما فقط یک روز برای رییس جمهور نامه نوشتیم و در سالهای بعد که می شنیدیم رییس جمهوری می خواد بیاد پیرانشهر ، برای فرار از چنین نامه هایی در مغازه رو می بستیم و الفرار. 

 

 

 از اون نامه ها که در اون روز نوشتیم فقط دو نامه به درد می خورد. 

اولی نامه دختر خانمی بود که معلم شده بود و به اتهام وهابیت از شغلش اخراج شده بود. براش نوشتیم که شافعی مذهب است و از وهابیت بیزار و متنفر .

بعدا شنیدم کارش درست شده و به سر کار برگشته. 

 

ولی نامه دوم مربوط به خانمی می شد که همسر شهید بود. 

خانم ازدواج کرده بود.

 شاکی بود که مدتی بنیاد شهید حقوق داده و بعدا حقوق وی قطع شده و دوباره برقرار شده. معوقات رو می خواست. به زبان آذری هم مسلط بود و مثل ما صحبت می کرد.

 

نامه رو نوشته و براش خوندم. 

درد عریضه نویسی این بود که هرچه می نوشتیم با صدای رسایی می بایست برای طرف می خوندیم. گاهی که نامه طولانی می شد،.گلوی ما هم پاره می شد.ولی وکالت اینها رو نداره. 

در نامه از قول خانم نوشته بودم که اگر من همسر شهیدم چرا معوقات رو نمی دن و اگه نیستم چرا دوباره حقوق و مزایا رو برقرار کرده اند.

در آخر جمله ای نوشته بودم که خیلی احساسی بود. 

نوشته بودم اگر حقوق مرا قطع نمی کردید مجبور نمی شدم بچه های شهید رو ببرم زیر دست نا پدری بزرگ کنم. 

 

خانمی که تا دقایقی قبل خوشحال و خندان اومده بود و به سه زبان صحبت می کرد ، به محض شنیدن این جمله بی اختیار ، بلند بلند گریه کرد. 

به تعبیر شاعرانه گریه ش دل سنگ رو آب می کرد.

 اون جمله انگار دگمه ای بود که با فشار دادن آن ، نوار ضبط شده ای که در دل اون خانم بود همه احساسات و آرزوهاشو پخش کرد.

 

 

 

 

یادش بخیر!

___________________________________

 

 

 

تیمور زمانی

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نامه ای به ریاست محترم جمهوری, نویسنده : t-zamania بازدید : 218 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44