بارون!

ساخت وبلاگ
نم نم بارون!

 

 

__________________________________

 

بارون داشت خیسمون می کرد.

 دویدیم اومدیم خونه. 

سقف داشت چکه می کرد.

 پشت بام شیروانی بود ولی سوماخ پالان شده بود. 

خونه کلنگی از اینا زیاد داره. 

بازم زنده باد بازپرس.

هرچی قابلمه و ماهیتابه داشت ، بهمون داد. موکتا رو جمع کردیم ظرفا رو چیدیم زیر قطرات بارون.

بارون بند نمی اومد. ظرفا رو هی خالی می کردیم هی پر می شد. 

 

از خیر ظرف عوض کردن گذشتیم. قسمتی از گچ سقف ریخت رو سرمون. 

شرشر بارون که بند اومد قسمتی از گچ سقف ریخته بود و تیرهای چوبی قدیمی نمایان شده بود.

 

 

 

کف اتاق رو تمیز کردیم. اینجوریاس که ایرونیا از بارون خوششون می آد. فرانسوی ها آفتابو دوس دارند.

 

فرداش باز پرس ی کاغذ پاره پوره داد بهم. 

گفت برو به صاحاب خونه زنگ بزن بگو بیاد تعمیر کنه خونه رو. 

 

رفتم تا فلکه گاز. 

کیوسکی پیدا کردم زنگ زدم گفتم خونه خراب شدیم حاجیه خانم. به حاجی بگو بیاد تعمیر کنه خونه رو.

 

 گفت :کدومش!؟

گفتم :کوچه ترانس برق ابریشمی.

 

خدایا اینا چن تا خونه دارن!

 

رفتم به بازپرس گفتم. گفت پنجاه تا خونه داره.انقده خونه داره که نمی دونه این خونه کجای شیرازه.

 

یکی دو روز هوا خسیس شد.

 بارن نیومد. آفتابی بود. باب میل پاریسی ها. 

 

صاحب خونه با چن کیسه گچ سفید اومد. 

جمعه بود. 

صمد هم مهمون ما بود.دانشجوی 

حسابداری بود صمد.

همیشه خندان بود. مثل خودم بود. ورژن کامل لهجه میاندوآبی رو حفظ کرده بود. میاندوآبی ها (ر ) رو (ی ) تلفظ می کنن . 

لهجه ی صمد ، باب طبع سیفعلی بود. تنها صمد نبود. سیفعلی برای هرکس تو مغزش ی فایلی باز کرده بود. 

 

 

صمد گچها رو که دید آستیناشو بالا زد. 

بابا ای ول!

ناسلامتی صمد مهمونه ها !؟

صمد با اون لهجه ی دوس داشتنی ش گفت عمرم به کار و کارگری گذشته. گفت اوستایی بلدم. 

 

پیرمرد صاحب خونه صمد و دلاوری شو که دید. شاگردی من و دایی رو هم که دید دیگه خیالش تخت شد.

 وقتی اوستا داریم چرا از بیرون بیاد. 

خرج تعمیرات پای پیرمرده بود ولی دستش به جیبش نرفت. بازپرس می گفت پیرمرده ی بار اومده بود حیاط خونه، دیده بود دکتر (مستاجر پایینی ) داره از شیر آب می خوره ، بهش گفته بود:

 

 آبی که بریزد آبرویت 

آن آب مریز در گلویت 

 

ما -من و دایی-گچ گرفتیم. 

آب و قاطی گچ کردیم. 

داخل استانبولی با دستامون گچ رو داخل آب یواش یواش به هم زدیم تا سفت شد. 

 

صمد رفت بالای بشکه ها و گچ رو با ماله مالید به سقف و قسمتی از دیوار.

صمد اوستا بود. اگه همونو تو شیراز ادامه می داد با این اوضاع و احوال از حسابداری بهتر بود. 

شاید هم الان صمد ی جای بهتری مستقر شده. کسی چی می دونه.

 

صمد با صالح رفیق بود. دو برابر صالح هیکل داشت ولی دل و جرأت صالح رو نداشت. حتی ذره ای. 

همه آرزو دارن پیشرفت کنن.

 اوستای گچکاری اومده حسابداری بخونه. شاید زندگی خودشو نجات بده و از بن بست بیاردش بیرون ولی آخه با کدوم استراتژی!؟

 

نهار املت داشتیم. 

بازپرس زحمتشو کشیده بود. 

پیرمردو می بایست دست تو جیب می کرد و چیزی به اوستا می داد. چیزی نداد. اگه هم می داد صمد روش نمی شد بگیره.

 همین رودربایستی ها پدر ما رو در آورده. 

 

اتفاقا اون روز منصور هم مهمون ما بود. 

منصور داستان خودشو داره. منصور شیراز دانشجوی حقوق بود. آموزشی ، بعد صفر ۱ افتاده بود مرکز پیاده. خونه ی درب و داغون ما نزدیک مرکز پیاده بود. 

 

غذا رو خوردیم. 

شستن ظرفا همیشه با من بود. انقده ظرف شسته بودم که نگو. 

هم سریع می شستم و هم در مصرف آب صرفه جویی می کردم. حتی وقتی که مهمون داشتیم و ظرف کثیف زیاد داشتیم یک تنه می رفتم برای ظرف شویی. 

 

بازپزس می گفت نمی تونی. 

می گفتم چرا!؟ می تونم. 

 

بازپرس آشپز خوبی بود. ولی عوضش هر وقت پیاز خورد می کرد ، زحمتشو می داد به من.

 

وای چشام خیس اشک شد. ببخشید دیگه نمی تونم تایپ کنم. چیشام صفحه ی موبایلو نمی بینه. باشه برای بعد.

قول می دم سری بعد از منصور بنویسم.

 

 

 

 

 

 

 

یادش بخیر!

 

 

___________________________________

 

 

تیمور زمانی

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : بارون بارونه,بارون درخت نشین,بارون اگر بباره, نویسنده : t-zamania بازدید : 252 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44