شعروی تر ۲

ساخت وبلاگ
اینو بخونم. 

شعر دیگه ای داشتم (حقوق چیز بدی نیست ما نمی فهمیم ) اونم خوندم. 

 

شعر دیگه ای داشتم :

 

در شرکت عاشقانه ی گل 

گل ، سود سهام عاشقی شد 

عاشق تر این نمی توان شد 

آینده ی ما شقایقی شد 

 

الی آخر!

 

 

اینا یادگار شیرازن. 

 

 

تو انجمن گاهی بحث و جدل می شد ولی آقای عصار ، ساکت و بیصدا کنار در می نشست.

 

 

 

احسنت های آقای جمالی گل می کرد وقتی شعرا شعراشونو می خوندند.

 

روزی خبر رسید عصار از سفر حج برگشته بود رباعی گفته بود به این مضمون که همه به مکه صنم پرست رفتند و صمد پرست اومدند ولی من صمد پرست رفتم و صنم پرست اومدم.

 

 

روزی شنیدم عصار مرحوم شده. از نادر بختیاری شنیدم.

 مدتها دلم نیومد انجمن برم.

 

روزگار گذشت. درسامون تموم شد. قرار شد بیاییم شیراز و نامه بگیریم بریم خدمت سربازی. 

با مرحوم فیضی قرار شد مرداد بریم دنبال کارامون.

من نرفتم. کجامی رفتم با اون هوای جنگ شیراز. 

 

بعضی کارامو نادر (دانشجوی فقیر هواپیما سوار ) انجام داده بود. 

با یکی از کارمندای آموزش دانشکده لج بودم. کارامو لنگ گذاشته بود. ناچار شدم خودم بیام شیراز.

 

 

رفتم شیراز. هتل متل که نمی رفتیم.رفتم خوابگاه ملاصدرا. سیدعلی هاشمی همکلاسی مون بچه بردخون اونجا اتاق داشت. دو سه روزی شیراز بودم.  

 

روز پنجشنبه ای شد تاکسی گرفتم رفتم انجمن.

 دربست که نمی رفتیم.مسیر مسیر می رفتیم. 

رفتم انجمن. صندلی های کوچک تاشو چیده شده بود داخل حیاط زیر درختا . 

 

شعرا برگه ورودی به حافظیه بین خود پخش می کردند. گفتند قراره خانم آنه ماری شیمل بیاد حافظیه سحنرانی کنه.

 من عادت ندارم از کسی چیزی بخوام. برگه نخواستم. 

 

آقای جمالی اون روز گفت:

 از شعرا خواهش می کنم فقط شعراشونو بخونن. ایرادا بمونه برای جلسه بعد. تا بریم حافظیه. 

 

آقای جمالی می گفت اون خانم بهتر از من فارسی بلده.

 

تو دلم از قول آنه ماری شیمل گفتم :

Das ist nicht schlecht.

 

جلسه شروع شد. 

نوبت به شاعری رسید که انتظار داشت در مورد شعرش بحث بشه. شد. ولی داد و هوار شروع شد. 

ده نفر به یک نفر. 

انگار شاعر داشت تو آب خفه می شد.می اومد بیرون نفس تازه می کرد وقتی به انتقادات جواب می داد. 

شاعر گفت:

 من وقت دارم تا دو سه روز دیگه این شعر رو اصلاح کنم. قراره شعرم تو فلان روزنومه چاپ شه. 

آقای جمالی گفت : خلاصه بگم. این شعر قابل چاپ نیس. 

 

شاعر که داشت نفسهای تازه می کرد ، به جماعت شعرا گفت :

خواهشا خواهشا(دوبار گفت )اونایی که کلاسشون از کلاس من پایین تره صحبت نکنن تا من از اونایی که کلاسشون از کلاس من بالاتره استفاده کنم.

دیگه کلاس تعطیل شده بود آقای شاعر.

من باید می رفتم. باید دل به دریا می زدم و شعرهای دریایی می گفتم.

 

هوای منزل یار آب زندگانی ماست 

صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم.

 

 

یادش بخیر!

_________________________________

تیمور زمانی

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 246 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 9:44