روز اول شیراز

ساخت وبلاگ
روز اول شیراز 

 

 

__________________________________

 

روزی که رفتیم شیراز، اواخر شهریور بود.هوا گرم بود.تو ترمینال کیوسک تلفن سکه ای پیدا کردیم. ایرج به امیرعلی زنگ زد. ایرج می گفت امیرعلی شیراز خونه داره. می ریم پیش امیرعلی. امیرعلی آدرس داد بریم جلوی پارک آزادی در فلکه گاز.

 ایرج شده بود بزرگتر ما. سوار تاکسی شدیم رفتیم.

جلوی پارک با ساکهامون منتظر ایستادیم تا امیرعلی بیاد. 

 ما که از آذربایجان اومده بودیم ،کاپشن پوشیده بودیم. نمی دونستیم هوای شیراز خیلی گرمه. مردم به ما چهارچشمی نگاه می کردند. 

دیدم امیرعلی اومد. شلوار مشکی و پیراهن سفید.مثل همیشه. ما امیرعلی رو به اسم (کتابفروشی نیما) می شناختیم. اینجا آقا برای خودش کتابفروشی داشت. امیرعلی دانشجوی مدیریت بازرگانی بود.

 

با هم رفتیم خونه امیرعلی تو فلکه گاز. طبقه همکف بود. واحدی بود با چند اتاق. امیرعلی خونه رو خودش اجاره کرده بود و هر اتاق رو به ی بابایی اعم از دانشجو و غیر دانشجو اجاره داده بود. کرایه خودش مجانی می افتاد. شاید هم ی چیزی هم سود می کرد. خدا می دونه. شاید. 

 

اولین بار بود با محیط دانشجویی آشنا می شدیم. اونجا که رسیدیم ی دانشجویی اومد دنبالمون. اسمش محرم بود. ایرج می شناختش. اومد و محترمانه خوش و بش کرد. سپس ما رو برد دم جهاد دانشگاهی. 

دیدم اونجا روی ی مقوایی نوشته اند که ثبت نام یک هفته به تاخیر افتاده. یک سری کاغذ چسبونده بودند برای جابجایی دانشجو. از این دانشگاه به اون دانشگاه.

 

اسم محرم رو قبلا شنیده بودم. از پرویز محمدی شنیده بودم. وقتی باهاش مشورت کردم که اولویت دومم حقوق شهید بهشتی باشه یا شیراز ، بهم می گفت که اولویت اول شیراز باشه.می گفت وقی با اردوهای ورزشی می ریم شیراز دلمون نمیاد برگردیم. بعدش گفت محرم اونجاس. برای حسن ختام هم لبخند ملیحی روی لبای پرویز گل کرد.

بعدا که به محرم حرفهای پرویز رو تعریف کردم خندید. گفت پرویز گفته محرم شیراز را آباد کرده شما هم برید اونجا را آباد کنید. محرم کلی خندید.

 

فکر نمی کردم به این زودی شیراز رو ببینم و برم حافظیه و سعدی. 

 

آره، روی مقوایی نوشته بودند که ثبت نام یک هفته عقب افتاده.هنوز غروب نشده بود. از همون خیابون ساحلی محرم ما رو برد خوابگاه قدس. سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه نهم. وارد سالن که شدیم انگار وارد غاری باستانی و تاریک شده بودیم. سالن چراغ نداشت. اجاقی در سالن بود و کتری سیاهی روی یکی از شعله اجاق داشت قل قل می کردم. بهش گفتم :"عموجون دمت گرم! "

اونم به من گفت :"بفرمایید آب جوش! "

 

 

رفتیم یکی از اتاقها. ما رو محرم به دوستاش معرفی کرد. گفت اینا سال اولی ن. تبریک و خوش آمد گویی شروع شد. هنوز ننشسته برخاستیم. 

منو باش که در مورد خوابگاه چی فکر می کردم. فک می کردم خوابگه بهشته. مدینه فاضله س. من چی می دونستم اونجا چه خبره. یکی از بچه ها که بعدها یعنی سالهای بعد که باهاش هم اتاق شدیم می گفت خوابگاه یعنی محل خواب. یعنی باید بگیریم بخوابیم. بچه بوانات بود.

از خوابگاه برگشتیم هوا تاریک شده بود. ما غریب بودیم. هنوز شیراز با ما ایاق نشده بود. کسی نبود به زبون ما گپ بزنه. اولین بارمون بود لهجه زیبای شیرازی می شنیدیم. من به یاد آقای ده بزرگی ، شاعر شیرازی بودم که تو شیراز ببینیمش. با احد آقا اولین بار تو نیشابور آشنا شده بودم. بعد این دیدار در همدان اتفاق افتاد. سال بعدش در رامسر. الان هم اومدیم شیراز. می گفتند شهر شعر و شرابه. ما که الکلی نیستیم خدایا. 

شب دوباره برگشتیم خونه امیرعلی. شام ، دانشجویی بود. ترکیب خوشمزه ای از تخم مرغ آب پز و سیب زمینی و پیاز داغ والسلام. 

صبح تصمیم به بازگشت گرفتیم. باید می رفتیم برای خودمون وسایل می آوردیم. تاکسی گرفتیم رفتیم ترمینال. تاکسی پنجاه تومان کرایه طلب می کرد از ما. ایرج سی تومان بیشتر بهش نداد.اونم بعد از کلی جر و بحث. 

دیروز که از ترمینال اومده بودیم فلکه گاز ، تاکسیو پنجاه گرفته بود. امیرعلی به ایرج اون روز گفت یادم رفت بگم بیشتر از بیست تومان به تاکسی ندی. ایرج یادش مونده بود.تاکسیو به ایرج گفت :( بزار راهنمایی ت کنم ، از این به بعد هر وقت تاکسی سوار شدی اول کرایه تو بو گو! ) 

 

زدیم رفتیم بلیط گرفتیم برای تهران. نمی دونستیم باز هوای جنوب خیلی گرمه. بلیط برای اولین ماشین گرفتیم. برای ساعت ده. به به. پدرمون دراومد تو جاده شیراز از گرما. اونم با اتوبوسهای اون وقت. وای چقدر گرم بود. داخل اتوبوس هم مثل تنور بود. 

 

 

 

یادش بخیر!

 

 

تیمورزمانی ۱۳۹۵/۰۸/۱۳

 

 

__________________________________

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 255 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 2:10