برای شعر پیرانشهر امید بربسیلی نیست
گرانی میکند غوغا, دگر مهمان ایلی نیست
شبیه هلکه ی کوردی, جوانمردی شده نایاب
چو حلوا میشود نسیه ,به شیرینی سیلی نیست
نه رونی زرد ماند و کوفته شوربا بر سر سفره
چنین شد سبک خوب زندگی, بحث بخیلی نیست
غزل با( دست من کوتاه و خرما بر نخیلی )بود
چه حاجت بر درازیها چو خرما بر نخیلی نیست
در اینجا شهرک است و کهنه خانه کهنه لاهیجان
چه میدانم چرا اینجا چو کرمان سلسبیلی نیست
به پشتیندی دل دختر شده سرمست از شادی
میان این همه شادی, به ناشادی دلیلی نیست
به پیرانشهر شعری گفتم و شد ثبت دیوانها
به دیوانها بجز ایزد ,(زمانی) جان وکیلی نیست
تیمورزمانی ١٤٠٢/٠٩/٢١
برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 22