مثنوی بوشهر

ساخت وبلاگ

مثنوے بوشهر

سلام و درودے در این حال و روز
ز رام اردشیر است و بوشهر و سوز

جلالے ملالے ندارد ز تو
در آنجا خیالے ندارد ز تو

من از کوتے و شنبدے دلخوشم
ز سنگے به جفره رسید آتشم

چو بازم بدارے به فرمان ایست
ز دستڪ به تنگڪ بباید گریست

تو خواهے که شاید جهان نو شود
ز نیدے به توحید مینو شود ؟

دریغ است و هیهات از این آرزو
کجا مے توان گفت راز مگو

ز عاشورے و باغ زهرا بگو
به سر تل دمے از دل ما بگو

که تنگڪ غریب است و تنگڪ رییس
هوا شرجے آمد چو چشمان خیس

من از پودر تا کوے فرهنگیان
ندیدم
ندیدم بجز عاشقے در میان

ز ریشهر تا شهر رے رفته ام
به بوشهر هم مثنوے گفته ام

برو کوش پوش و عباے سیاه
که در هیبت توست خیل سپاه

به قبله برو با دو دست دعا
به باران چشمے و سے او خدا

به ساحل برو از خدا جان بخواه
(خدایا) بگو باز باران بخواه

که دمام دلها به وقت سحر
دل عاشقان را کند تازه تر

شکے رفتن و باز یزله گری
درآن جا شده شیوه ے دلبری

نپرسیدے از من چو حال رباب
نے انبانه زن زد نوایے خراب

عزایم نشینے به جانم نشست
چو (آگاهی) آنجا دلم را شکست

دل از تابه گرمڪ برآشفت باز
نظرکرده را از نظر گفت باز

(زمانی) از این شهر تا شهر داغ
نگیرد کسے از دل تو سراغ

ندیده چه مے گویے از لامکان
ز بوشهر دم مے زنے این زمان

پر از مهربانان خلوت گزین
برابر به دشمن دلے پر ز کین

شجاعت در آن خاڪ معنا گرفت
ز دلها برآمد به دریا گرفت


تقدیم به دوستان بوشهرے
ارادتمند:زمانے

ورودی های 71 حقوق شیراز...
ما را در سایت ورودی های 71 حقوق شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : t-zamania بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 16:15